بیم ها و امیدها

می تپد نبض لحظه ها اینجا / شب پر است از امید از فردا

بیم ها و امیدها

می تپد نبض لحظه ها اینجا / شب پر است از امید از فردا

اینجا نه یک مکان قدسی است، نه دفترچه خاطرات روزانه و نه کرسی سخنرانی های تنظیم و تدوین شده؛ حرفها هم نه عاشقانه است، نه زاهدانه، عارفانه، جاهلانه و الی آخر –با حفظ وزن. اینجا را باید یک چرکنویس عمومی تلقی کرد که در آن پاره ای از ذهنیت­هایم را برای اصلاح و تصحیح، کتباً به اشتراک میگذارم؛ نیز میدانی برای دعواهایی که فعلا جایی برای اقامه نمی یابد.

از دیپلماسی چه میخواهیم؟

جمعه, ۱۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۹:۱۸ ب.ظ
// با نگاه به سیاست یک بام و دو هوای ایران در برابر بلوک شرق

توضیح: نشریه انجمن دانشگاه تهران در یکی از شماره های اخیر خود، یک بار دیگر کلیشه ایران و روسیه/چین را پیش کشید؛ با این تفاوت که این بار بجای آنکه ادعای انقلابی گری کند که مثلا همانطور که مرگ بر آمریکا پس مرگ بر روسیه و چین، پیگیر این شده بود که همانطور که دیگر مرگ بر شوروی نمیگوییم، مرگ بر آمریکا هم نگوییم! این انتخاب موضوع و موضع سحر، گرچه بیش از حد تکراری و نخ نماست، اما بهانه ای شد تا مرا یاد نوشته ای بیندازد که چند روز پیش از انتخابات برای یکی از نشریات دانشکده مدیریت (احتمالا "فانوس" بسیج دانشجویی) نوشتم. بخشهایی از آن مطلب را اینجا میگذارم:


...

در این میان البته، نکته قابل تامل اینکه هرگاه هم توجهی به این مسئله (یعنی معامله با قدرت های شرقی بر سر آرمانهای انقلاب در عوضِ منافع روزمره) نشان داده شده، بیش از آنکه از سر دغدغه هویت انقلابی نظام باشد، یک سیاسی کاری حزبی یا حتی پروژه ای ضد ملی بوده است. بعنوان مثال، توده سبزی که چهار سال پیش شعار مرگ بر روسیه و مرگ بر چین سر میداد، ابداً استکبار ستیز نبود. این توده سبز قرابت موطنی با امپریالیسم داشت، پیامبرشBBC  بود، الهه اش هیلاری و مسیحش حضرت باراک حسین. چطور میشود رفتار سبزها را یک «حرکت خودآگاه صادقانه» دانست، وقتی مرگ بر روسیه و مرگ بر چین در نماز جمعه ای گفته شد که امامش سردمدار رابطه با شرق بوده است؟! اگر این توده میخواست برادری خود را ثابت کند باید «مرگ بر آمریکا» را همراه «الله اکبر»گفتن های نیمه شب از پشت بام ها فریاد میکرد.

اینکه چقدر مواضع نظام در مورد شرق، به شخص آقای هاشمی مربوط است و چقدر به مواضع استراتژیک و راهبردی نظام، اینکه اصلا همه مواضع راهبردی نظام، منطبق با قرآن و سیره ائمه طاهرین است یا نه و اینکه تناقضات رفتاری نظام با رفتار بنیان گذار نظام، دست پخت آقایان تکنوکرات است یا حرکت جوهری نظام، هریک نیازمند بحثی مفصل است و از حوصله این نوشتار خارج؛ اما عجالتا میتوان گفت کشور چین برادر ما نیست، همچنان که روسیه نیست، همچنان که هندوراس و مغولستان و کلمبیا نیستند. اما هیچ کدام از این کشورها در امور داخلی ما دخالت نکردند. مرگ بر انگلیس و مرگ بر آمریکا میگوییم، چون سالهاست در امور داخلی ما دخالت میکنند و حاکمیت ملی و استقلال ما را زیر سوال میبرند، و صد البته ننگ باد بر جنبش سبزی که «مرگ بر انگلیس» نگوید! (2)

خلاصه اینکه برای «در مورد چین یا روسیه نوشتن» کمی دیر است! اما اینکه ما «در مجموعه سیاستهای خود در مناسبات بین المللی، چه غایات و اهدافی را جستجو میکنیم»، مسئله ای همیشه تازه و تمام نشدنی است. مسئله ای که میتواند در تحلیل بخش مهمی از مناقشات تاریخ سیاست خارجی جمهوری اسلامی سرنوشت ساز و تعیین کننده باشد.

مرسوم است که مولفه های تاثیرگذار در خروجی رفتار یک نظام سیاسی را در حوزه بین الملل در سه مولفه مبانی، اصول و اهداف سامان میدهند؛ به این ترتیب که سیاست خارجی دولت (اسلامی) بر اساس «مبانی» معینی درصدد است تا با رعایت قواعد و در چارچوب «اصول» برخاسته از مبانی، «اهداف» معینی را عملی سازد. مقصود از مبانی، منابع و خاستگاه های ایدئولوژیک آن نظام سیاسی است که اگرچه از جنس علم مورد نظر (در اینجا سیاست خارجی) نیست، اما تعیین تکلیف در آنها کاملا مبتنی بر آن مبانی خواهد بود. مثلا در جمهوری اسلامی، این منابع همان منابعی است که حکومت اسلامی بر آن استوار گشته، یعنی اسلام. همچنین مراد از اصول، همان باورها و قواعد کلی است که مسائل فرعی تر از آن استنتاج میشود، چارچوب رفتاری دولت (اسلامی) را تعیین میکند و توجه و پایبندی به آن لازم است. برای مثال اصل احترام متقابل، اصل روابط حسنه، اصل نفی ظلم و ظلم پذیری، اصل نه شرقی نه غربی، اصل حفظ منافع ملی، دفاع از مستضعفین جهان، اصل مصلحت و ... مواردی هستند که بعنوان اصول سیاست خارجی جمهوری اسلامی عنوان میشوند که در منظومه گفتاری امام خمینی هم بازتاب داشته است.

ظاهرا اشکالی در این تعاریف نیست؛ اما اشکال وقتی حاصل میشود که هرگاه بناست در مناقشه ای تعیین تکلیف شود، مثلا در موضوع روابط دیپلماتیک با یک دولت ظالم یا امثال آن، که اصول یادشده احکام متفاوتی را پیش پای مجری میگذارد، عده ای یک اصل را بر سایر اصول ارجح میشمارند و عده دیگر اصل دیگر را. درحقیقت مسئله زمانی غیرقابل حل به نظر میرسد که همه دعوا خلاصه میشود در دایره اصول و قواعد و اینکه کدام اصل بر دیگری رجحان دارد و کدام یک اولی است. من فکر میکنم این روش مجادله، خود یک جعل هدفمند یا لااقل یک غفلت یا تغافل هوشمندانه تاریخی است! سوال اینجاست که مگر رعایت اصول مقدمه ای بر تحقق «اهداف» نبودند، پس چرا برای تعیین تکلیف در بن بستها، هیچ گاه تلاش نمیشود که اهداف قطعی در سیاست خارجی مطلوب امام خمینی تبیین و تحلیل گردد؟

به نظر میرسد این قماش مسائل، موضوعاً از جنس اهدافند و تنها تلاش برای کشف و درون یابی اهداف غایی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی راهگشا خواهد بود. اساسا ورود هر دولتی به عرصه جهانی بر اساس اهداف و انگیزه های آن شکل میگیرد. اهداف برون مرزی حکومت نمودی از نیازها و خاستگاه های ذهنی و روانی بازیگران سیاست خارجی و تصورات برگرفته از واقعیات پیرامون آن است. به اجمال میتوان گفت که اینگونه آمال و اهداف در چارچوب محدود منافع ملی نمیگنجد، چرا که بر اساس ارزش های مکتبی، اهدافی مدنظر دولت اسلامی در حوزه سیاست خارجی است که تحت عنوان «مسئولیتهای» فراملی جای میگیرد.

نظام های مختلف سیاسی براساس منابع مشروعیت خود و معتقدات سیاسی مربوطه، مسئولیتهای مشخص و تعریف شده ای در خارج از مرزها دارند. ایدئولوژی هر سیستم سیاسی به شرط کامل بودن، میتواند مهمترین عامل تعیین کننده مسئولیت به شمار آید. مثلا اگر بین اهداف ملی و اقدامات فراملی تزاحمی احساس شود، یک نظام صرفاً دموکراتیک، حتی اگر خواهان ترویج معتقدات خود هم باشد، وظیفه ای در این راستا بر خود نمیبیند و اولویت را به اهداف ملی میدهد؛ اما دولت اسلامی که افزون بر تعهدات ملی، خود را در برابر اهداف بلند مکتب نیز متعهد میداند، در راستای تعقیب منافع ملی همواره به رسالت ایدئولوژیک خویش که مسئولیت و وظایفی را نیز در سیاست خارجی بر دوش او نهاده، می اندیشد. (3)

اکنون سوال را باید اینگونه تغییر دهیم که چه میزان اهداف غایی جمهوری اسلامی در مجموعه رفتارهای دیپلماتیک جمهوری اسلامی نقش دارد؟! واضح است که برای پاسخ باید مجموعه ای از اهداف نظام را فهرست کنیم که خود پژوهشی مفصل میطلبد؛ اما تنها بعنوان یک مورد از اهداف فرادستی، این کلام امام را در نظر بگیرید: «ما آنچه که میخواهیم این است که اسلام با تمام محتوایی که دارد، که آن محتوا یک میوه شیرینی است که هرکس آن را بچشد به لذات ابدی میرسد، میخواهیم که در تمام قشرها و در تمام آن طرف از ممالک اسلامی این حقیقت، این نور، این اسلام عزیز، با محتوای بسیار عزیز پیاده شود؛ بلکه آرزو این است که از سرحدات ممالک اسلامی به جاهای دیگر انشالله سرایت کند و امید است که بیرق پرافتخار اسلام در تمام نقاظ ارض به اهتزاز در آید.» (4) بنظر میرسد دیپلماسی ایرانی در طول تاریخ پس از جنگ آنچنان درگیر کشف مصالح فوری و اضطراری بوده است که این قبیل اهداف و آرزوها (که در گفتار حضرت امام کم هم نیست) اساسا فرصت طرح نیافته اند.

برای ارزیابی، بد نیست نگاهی به رفتارهای سیاسی معنادار در سالهای ابتدایی بعد از جنگ بیندازیم. توجه به این نکته حائز اهمیت است که در این دوره ساختار سیاست خارجی تغییر جدی کرد، به این ترتیب که دستگاه دیپلماسی دولتی نقش مستقل و ساختارمندی پیدا کرد و از تکیه کامل بر مقام رهبری استقلال یافت. بنابراین تغییرات بنیادی در رفتار دیپلماتیک ایران با سرعت و کیفیت مطلوب رئیس دولت شکل گرفت. دولت هاشمی را باید چهره ای نو و غیرمنتظره از ایرانِ انقلاب کرده ی جنگ زده دانست؛ چهره ای که روی داخلی آن را شعار جذاب «واقع گرایی آرمانی» و روی خارجی اش را «تنش زدایی بجای جنگ افروزی» مزین کرد و دنیا را با ذوق زدگی زایدالوصفی به استقبال فرا خواند.

آقای هاشمی در پاسخ به سوالی در مورد عدم تطابق اهداف سیاست خارجی با توانایی ها میگوید: «اولا همه این موارد نسبی هستند، مطلق نیستند. مراحل و درجاتی دارند. آنچه که فعلا از قانون اساسی فهمیدیم این است که باید جهتگیری ما با این اهداف باشد. بعضی از اینها را نمیتوانیم به تنهایی اجرا کنیم ... میتوانیم مواضع خود را بر اساس اینها اعلام کنیم و هرجا که میتوانیم در حد وسع خود و امکانات کشور با حفظ اولویتها کار کنیم.» (5) و در ادامه وقتی از علل اقتصادی که ما را به دامن قدرتهای جهانی سوق داد مورد پرسش قرار میگیرد، میگوید: «به هرحال فکر نمیکنم این ضرورتی باشد که بخواهیم اصول و منافع خود را نادیده بگیریم. حتی اگر مشکل نداشتیم و میخواستیم خوب زندگی کنیم، میبایست از پیشرفت دنیا استفاده کنیم. تنهایی که به جایی نمیرسیم! .... اقتضایی است که از این زمینه استفاده کنیم. تا جایی که منافع ملی و اصول اجازه میدهد محدودیتی برای دنیا قائل نشویم. وقتی جنگ را تمام کردیم و تصمیم گرفتیم مشکلات باقی مانده از جنگ و انقلاب را حل کنیم، همین که اعلام کردیم میخواهیم تنش زدایی کنیم و نمیخواهیم دشمن تراشی کنیم، دیدیم در دنیا به روی ما بسته نیست! اگر اعتبار میخواستیم، دادند؛ اگر فاینانس میخواستیم، کردند! جاهایی مثل آمریکا بودند که ما نخواستیم با آنها کار کنیم (وگرنه) اگر همان کاری را که با اروپا کردیم، با امریکا میکردیم، میپذیرفت!» (6) تاکید آقای هاشمی بر اصول و منافع ملی حکایت همان اهم و مهم کردن هاست در چارچوب تنگ مصالح و قواعد، و خوب معلوم است که در چنین تنگنایی، بحث از مسئولیتهای فراملی مضحک خواهد بود. از همین گذرگاه است که ایران انقلابی، مناسباتی تازه با قدرتها برقرار میسازد، و شاید تنها یک «عرف» ملی یا سیاسی سبب میشود که مثلا امریکا از دایره این قدرتها به ظاهر کنار گذاشته شود و مسیر برای تعاملات جدید و بی سابقه با قدرت شرقی باز شود؛ و الا ماهیتاً تفاوتی در دو قطب استکباری نیست. «سفری که به شوروی رفتم، کلی دستاورد داشتیم. قراردادی که با آقای گورباچف امضا کردم هفت، هشت محور مهم داشت که خیلی ها عملی شد. سفری به چین رفتم که آن روزها بعنوان یک قدرت درحال خیزش، مایل بود با ما کار کند. ژاپن هم مایل بود. حتی امریکا کمتر مزاحم ما میشد... (درمورد افریقا) مثل زمان جنگ کمکهای انبوه ارزی نمیکردیم که هنوز پس ندادند. ولی با درست کردن چند مرکز بهداشتی و داروخانه و با چند کار جهاد سازندگی در کشورهای افریقایی اعتبار پیدا کرده بودیم...» (7) و البته سخت نیست پیش بینی این نکته که در چنین اولویت سنجی ای، حتی آن دسته از «اصولی» هم که ارتباط بیشتری با اهداف دارند، قربانی گردند.

اگر بخواهم نوشتار بالا را جمع بندی کنم، باید بگویم که مسئله رفتار دوگانه جمهوری اسلامی در برابر شرق و غرب، همانند تمام دیگر مناقشاتی که دو سویه آرمانگرایانه و منفعت اندیشانه دارند، ریشه در یک سوء تفاهم روشی در حل معما دارد و آن، چشم پوشی آگاهانه از اهداف غایی بالادستی و گرفتار آمدن در تعیین اولویتهای مقطعی در دایره قواعد و اصول رفتاری نظام سیاست خارجی است؛ مشکلی که هنوز هم که هنوز است، دیپلماسی دولتی کشور عمیقا از آن رنج میبرد.

 

پینوشتها:

1-     مراد از دیپلماسی در این نوشتار، وظایف و اختیارات بخش دولتی دستگاه سیاست خارجی است.

2-     دو بند اخیر با اقتباس از مقاله "بگو مرگ بر چین!"ِ آقای بانژاد نوشته شده که در شماره 16 نبض چاپ شده است.

3-     جالب آنکه اینها به هیچ وجه نظریات انتزاعی طیف خاصی (مثلا طرفداران آرمانگرایی) از اندیشه وران حوزه سیاست خارجی نیست، بلکه همین مفهوم در آثار محمود سریع القلم و یا سید صادق حقیقت، که تمایلات لیبرال مسلکانه از خود بروز میدهند نیز قابل پیگیری است.

4-     صحیفه امام، ج 9، ص 328

5-     گفتگوی سید مرتضی نبوی با هاشمی رفسنجانی، ماهنامه راهبرد، شماره سی و چهارم، ص 169 تا 191

6-      همان.

7-     همان.

  • احسان ابراهیمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی