۱۲
آبان
۹۲
توضیح: قصد داشتم مطلبی درمورد 13 آبانِ امسال، بعنوان نماد
افراطی گری انقلابی و جذابیت طنزآلود آن با قرار گرفتن در دل بهار اعتدال، و
احتمالا مصائب مسئولین هایپرانقلابی ما در مواجهه با آن (مثلا آن لحظاتی که بواسطه
یک مسئولیت رسمی، موضع گیری انقلابی میرود در پاچه دولتمردان نرمشکار!) بنویسم که
متاسفانه طبق معمول فرصت نشد. در عوض، روایتی از 13 آبان 88 را اینجا میگذارم؛
روایتی که به درخواست محمد ثقفی برای نبض نوشته شد، آن هم بعد از دو روایت دیگری
که از اتفاقات 13 آبان 88 چاپ شده بود و به دلایل نامعلومی عطش قصه گویی محمد را
سیراب نکرده بود (گرچه لذت ناشی از عصبانیت احمقانه سبزها از درج روایتهای ما در
نبض، با وجود اینکه گاهی بیشتر به نفع آنها بود تا نظام، دلیلی کاملا قانع کننده
برای این اصرار محمد بود!) روایتی از تلخ ترین روز دوران دانشجویی من، که مرورش
اگرچه خاطر انسان را مکدر میکند، اما فواید مهمی هم دارد که پیشگیری از نسیان خودِ
ما ظلمِ رفته بر ما و انقلابِ ما را، کمترینِ آن فواید است؛ خاصه این روزها، که
عده ای سخت در تلاشند تا عربده کش های سیاسی آن روز را، طفلکان معصومی نقاشی کنند
که مورد ظلم نظام اسلامی واقعند و با زورچپانی رسانه ای، میخواهند به خیال خودشان
نظام را وادار به عذر خواهی از چند نوکر مفتی و البته از رده خارج شده آمریکا
کنند. این خاطرات و مرور آنها، دادخواست نانوشته ای است که یک بار دیگر صحنه واقعی
دادگاه و جایگاه شاکی و متهم، مجروح و مجرم و مظلوم و ظالم را نمایان میسازد.
- ۱ نظر
- ۱۲ آبان ۹۲ ، ۱۶:۲۷